فیلم Megalopolis یکی از پر سروصداترین فیلمهای سال است. فیلمی که آخرین ساخته یکی از مشهورترین کارگردانان آمریکا یعنی فرانسیس فورد کاپولا محسوب میشود. کاپولا که بیش از ۳۰ سال است ساخت این فیلم را در ذهن داشته است؛ بالاخره موفق شد با تمام مشکلاتی که در بازاریابی پیدا کرد؛ نهایتا با پول شخصی خود و بدون کمک استودیوهای بزرگ هالیوودی این اثر را به پرده جادویی برساند.
برخی از افراد در سینما به قدری بزرگ هستند که صحبت از آنها در حقیقت صحبت از بخشی از تاریخ سینما است. فرانسیس فورد کاپولا هم دقیقا یکی از همین افراد برجستۀ سینما است که تأثیرش در سیر تحول هنر هفتم غیر قابل کتمان است. کاپولا در دهۀ ۶۰ میلادی همانند بسیاری از چهرههای بزرگ (جک نیکلسن، پیتر باگدانوویچ، رابرت تاون، مارتین اسکورسیزی و …) توسط راجر کورمن فقید کشف شد و خیلی زود استعدادش را به منصه ظهور گذاشت. کاپولا اگرچه دورۀ فیلمسازی پرنوسانی را طی کرده و جزو فیلمسازانی نبوده که همواره در بالاترین سطح قرار داشته باشند؛ اما سالهایی بوده که در جایگاهی قرار داشته که شاید بزرگترین فیلمسازان تاریخ هم چنین جایگاهی را تجربه نکرده بودند! طبیعتا اولین تصویری که با شنیدن نام فرانسیس فورد کاپولا به ذهن هر سینمادوستی خطور میکند؛ «دون کورلئونه»، «مافیای ایتالیا در قلب آمریکا» و نام پرابهت «پدرخوانده» Godfather است. کاپولا در سال ۱۹۷۲ فیلمی را ساخت که بدون شک از مهمترین، جریانسازترین و ماندگارترین آثار تاریخ سینماست! پس از گذشت ۵ دهه از ساخت فیلم «پدرخوانده» کماکان این نام در بین سینمادوستان، نامی مقدّس تلقی میشود! کاپولا با ساخت سهگانۀ «پدرخوانده» نامش را در تاریخ سینما جاودان کرد و اگر کاپولا هیچ فیلم دیگری هم نمیساخت و در خانهاش مینشست؛ باز هم او یکی از چهرههای ماندگار تاریخ سینما باقی میماند. اما کاپولا هیچگاه اهل راحتطلبی نبوده و چنانچه در بررسی همین فیلم «مگالوپلیس» هم خواهید خواند؛ شخصی دغدغهمند بوده که چندان هم به مذاق سیاستمداران آمریکا خوش نیامده است. اوج این ماجرا و اوج هنرمندی و شهامت فرانسیس فورد کاپولا را میتوان در مراحل ساخت و اکران فیلم بزرگ «اینک آخرالزمان» Apocalypse Now جُست. جایی که او و تیمش دست تنها در چنین پروژۀ بزرگی رها شدند و هیچ استودیوی هالیوودی از آنها پشتیبانی نکرد و کاپولا مجبور شد از اموال شخصی خود بگذرد و هرجور که شده بودجه لازم برای این پروژۀ عظیم را تأمین کند. کاپولا علاوه بر چنین آثار ماندگاری، آثار قابل توجه کمی هم نداشت. اگرچه میتوان گفت در سه دهۀ اخیر نام فرانسیس فورد کاپولا از سطح اول فیلمسازی کاملا دور بود؛ اما کاپولا در طول ۶ دهه فیلمسازی خود ۲۴ فیلم سینمایی ساخت؛ تهیهکنندگی و نویسندگی آثار متعددی را برعهده گرفت و فیلمهای قابل توجه دیگری از جمله «مکالمه» The Conversation، «دراکولای برام استوکر» Bram Stoker’s Dracula، «مرد بارانساز» The Rain Maker و چندین و چند فیلم دیگر را در کارنامۀ پر و پیمان خود دارد.
حال فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله، آخرین فیلمش «مگالوپلیس» را به روی پرده سینما برده است. فیلمی که از دهه ۹۰ سودای ساخت آن را در ذهنش میپرورانده و بنابه دلایل و مشکلات گوناگون نتوانسته این فیلم را بسازد. اما بالاخره در سال ۲۰۲۴ و به عنوان آخرین گام خود در هنر هفتم، به رغم تمام مشکلات فراوانی که داشت توانست این فیلم را با پول شخصی خود (۱۲۰ میلیون دلار بودجه) اکران کند. اما این فیلم در جشنواره کن، مورد انتقاد قرار گرفت و در باکسآفیس هم به یکی از سنگینترین شکستهای تجاری تبدیل شد و کمتر از ۱۴ میلیون دلار فروخت! اما شخصا اثر آخر کاپولا را با تمام ضعفهای فراوان و متعددش (که از تبدیل شدن به فیلمی خوب و با کیفیت جلوگیری میکند)، اثری قابل احترام از فیلمسازی ماندگار میدانم که هنوز و در سن ۸۵ سالگی حرفهای ناگفتۀ زیادی برای گفتن دارد و کماکان دغدغۀ انسانی دارد. در ادامه به بررسی «مگالوپلیس» میپردازم.
فیلم «مگالوپلیس» در ابتدا با ۲ نما آغاز میشود که یادآور شهر نیویورک است. در بخشهای مختلف فیلم، متنی به صورت نوشته روی صفحه قرار میگیرد که چندان ارتباطی با داستانِ فیلم ندارد اما به نظر میرسد این متنها، حرفهای دل فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله است که نتوانسته چنین متونی را در قالب اثر سینمایی بگنجاند و مجبور شده است چنین موضوعاتی را به مانند نامههای شخصی در لابهلای سکانسهای فیلم منتشر کند. فیلم با یک حکاکی بر روی دیوار ساختمان آغاز میشود:
جمهوری آمریکایی ما چندان با روم باستان فرقی ندارد. آیا میتوانیم گذشته و میراث فوقالعاده عظیمش را حفظ کنیم؟ یا ما هم عین روم باستان قربانی میل سیری ناپذیر عده انگشتشماری به قدرت میشیم؟!
فرانسیس فورد کاپولا واضحا در این فیلم دغدغههای متعددی دارد و حالا که به پایان عمر خویش نزدیک شده است؛ قصد دارد تا جای ممکن ناگفتنیهای خود را در قالب فیلم شخصی خود به بیننده منتقل کند. یکی از بزرگترین دغدغههای او، نظم نوین جهانی است. جایی که اختلاف طبقاتی، ظلم و بیعدالتی بیداد میکند و فرانسیس فورد کاپولای ۸۵ ساله هم سعی دارد انتقادات جدی خود را به چنین ساختاری وارد کند و از طریق مقایسۀ نظم نوین جهانی (که آن را امپراطوری روم نو میخواند) با امپراطوری روم باستان، چنین هشداری را بدهد که ما هم دقیقا داریم همان راه گذشته را میرویم و تاریخ تکرار خواهد شد و این امپراطوری هم اگر قرار باشد کماکان با چنین فرمانی حرکت کند محکوم به فنا و نابودیست. در طول فیلم تشبیه شهر روم نو (که میتوان آن را نماد آمریکای فعلی و نظم نوین جهانی در نظر گرفت) به روم باستان به وفور دیده میشود. از مجسمههای بزرگی که در جایجای شهر دیده میشود بگیرید تا حکاکیهای روی دیوارها تا نوع لباسهایی که کاراکترها به تن میکنند تا حتی اسامی شخصیتها و در اوج اینها، سکانس بازسازی کولوسئوم (نماد روم باستان) و مجلس عیش و نوش و نمایش و رقصی که اجرا میشود تا کاپولا بارها به ما گوشزد کند در نظام جدید، ما تقریبا همان امپراطوری روم باستان را شاهد هستیم. همان اختلاف طبقاتی را شاهد هستیم. کماکان اکثریت مردم ناراضی، فقیر و در تنگنا هستند و عدهای مشغول خوشگذرانی و شرکت در مجالس پرشکوهی هستند که مردم حتی در خوابشان هم نمیتوانند ببینند.
در چنین دنیای درحال فروپاشیای است که شخصیتی به نام سزار کاتیلینا (با نقش آفرینی آدام درایور) ظاهر میشود و قرار است منجی بشر باشد. او حتی قابلیت توقف زمان را هم دارد و مکتشف مادهای به نام «مگالون» بوده که از طریق آن حتی جایزه نوبل را هم کسب کرده است. حالا او قصد دارد مادۀ مگالون را در اختیار مردم بگذارد و دنیایی بسازد که با عشق اداره شود و بشریت را از این نظام آلوده و فاسد نجات دهد. اما سزار نمیتواند به سادگی به هدف خود دست یابد چرا که قدرت در دست کسانی است که واضحا به این سادگیها قدرت را واگذار نخواهند کرد. یکی از مخالفان جدی سزار، شهردار فرانکلین سیسرو (با نقش آفرینی جان کارلو اسپوزیتو) است که به هیچ یک از برنامههای سزار اعتماد ندارد و معتقد است باید با روشهای مرسوم، شهر را نجات داد.
اما نکتهای که فیلم سعی دارد از آن به عنوان محرّک اصلی روایت و پل ارتباطی با بیننده استفاده کند کاراکتر دختر شهردار، جولیا سیسرو با نقش آفرینی ناتالی امانوئل است. کاپولا سعی دارد از طریق این کاراکتر درام و عاشقانه خلق کند که در ادامه به بررسی موفقیت یا عدم موفقیت او خواهیم پرداخت. فیلم از همان لحظات ابتدایی معرفی جولیا، این حس را به شکلی واضح به بیننده منتقل میکند که او شیفته سزار است. از طرفی پدر او با سزار مخالف جدی یکدیگر حساب میشوند و حالا قرار است جولیا بین این دو نفر در نقش یک میانجی ظاهر شود تا کاپولا یکی دیگر از مفاهیم مورد نظر خود را بیان کند. اینکه مفاهیم بزرگی مثل عشق و خانواده حتی میتوانند دو ایدئولوژی مخالف را هم سر یک سفره قرار دهند.
تا بدینجا دربارۀ موضوعات قابل تأملی که فیلمساز بزرگی به نام کاپولا سعی داشته در فیلم شخصیاش مطرح کند نوشتهام. اما بین ایدۀ ذهنی فیلمساز تا اثر نهایی فاصلهای به اندازۀ سینما وجود دارد. هر چقدر فیلمساز قویتر باشد این فاصله به صفر نزدیکتر میشود و چه بسا حتی از ایدۀ خودآگاه فیلمساز هم فراتر رفته و به اثری بزرگتر هم تبدیل میشود. اما شوربختانه کاپولای سال ۲۰۲۴ فردی است که سالهای سال است با سطح اول فیلمسازی فاصله دارد و در فیلم آخر او هم این فاصله به شکلی واضح نمایان میشود. حقیقتا بنده کاپولا را بیشتر یک کارگردان بزرگ میدانم نه یک نویسندۀ بزرگ! کاپولا در کارگردانی فوقالعاده است. او در آثارش به قدری بر روی میزانسن مسلط بوده و به قدری قدرتمندانه تیم فیلمبرداری، نورپردازی، بازیگری و صدا را هدایت میکند که حقیقتا ستایش برانگیز است و کمتر کارگردانی در سطح کاری او پیدا میشود. اما کاپولا در نگارش فیلمنامه اغلب کمیتش لنگ میزده است! کاپولا در طی ۶،۷ دهه فیلمسازی نویسندگی ۲۵ فیلمنامه را برعهده داشته است که برخی از اینها آثار خودش نبودهاند (مثل The Great Gatsby 1974) و برخی دیگر مثل «پدرخوانده ۱و۲و۳» و «اینک آخرالزمان» جزو آثار برجسته خودش بودهاند. اما نکتهای که وجود داشته این است که کاپولا همۀ این آثار را اولا در دوران اوج خودش در دهه ۷۰ نوشته است و ثانیا او با نویسندگانی چون رابرت تاون، ماریو پوزو و چندی دیگر همکاری کرده است و به تنهایی دست به نگارش فیلمنامه نزده است. اما کاپولا تصمیم گرفته است فیلم آخرش «مگالوپلیس» را به تنهایی بنویسد و کارگردانی کند و همین موضوع به پاشنه آشیل فیلم تبدیل شده است.
حقیقتا با فیلمی به شدت آشفته و شلخته روبهرو هستیم که هر چقدر بیشتر به این آشفتگی فکر کنیم؛ ناامیدتر میشویم. شخصیتپردازیهای فیلم همگی در سطحی پایین قرار دارند؛ روایت بسیار آشفته است و تمرکز معینی ندارد. هر سکانس برای خودش ساز جداگانهای میزند و تدوین هم به آشفتگی فیلمنامه افزوده است. شخصیتهایی در فیلم حضور دارند که هیچ تأثیری در خط داستانی ندارند و واقعا دلیل حضورشان در فیلم مشخص نیست! حتی بسیاری از اتفاقات در روند داستانی با منطق روایی همخوانی ندارد و غیرقابل باور است! نکته عجیب این است که فیلم حتی نمیتواند مادۀ مگالون را درست به بیننده معرفی کند و ما به هیچ وجه این ماده را درک نمیکنیم و از این عجیبتر مفهوم توقف زمان در فیلم است که به جز یک نماد، هیچ نقش روایی در فیلم ندارد و کاملا پوچ و بیهوده است! جدا از همۀ این آشفتگیها، هیچ درامی در طول فیلم ساخته نمیشود و همه مفاهیمی که مطرح میشوند فاقد پرداخت هستند و در سطحی شعاری باقی میمانند!
بنابراین فیلم از منظر فیلمنامه و تدوین واقعا در سطحی بسیار ضعیف قرار دارد و به هیچ وجه قابل دفاع نیست. اما حقیقتا «مگالوپلیس» همانند دیگر آثار کاپولا در اجرا و میزانسن قابل دفاع و جذاب است. اگرچه جلوههای ویژه فیلم کیفیت بالایی ندارد اما نوع نورپردازی، نوع فیلمبرداری، نوع طراحی صحنه و علیالخصوص طراحی لباس (که سعی شده تلفیقی میان لباسهای روم باستان و مدرن باشد) همگی در کیفیتی بالا قرار دارند و با اثری خوش رنگ و لعاب طرف هستیم.
فارغ از تمام مواردی که گفته شد و تمام ضعفهای متعدد فیلم، کاپولا واضحا دغدغه دارد و سعی کرده است حرفهایی که در دلش باقی مانده است را در آخرین فیلم سینمایی خود به مخاطبان بزند. کاپولا با مقایسۀ آشکار میان روم باستان و روم نو (آمریکای فعلی) این دو ابرقدرت بزرگ تاریخ را در کنار یکدیگر قرار میدهد و سعی دارد از این نظام طبقاتی فاسد ناعادلانه به طور جدی انتقاد کند و نسبت به نابودی آن هشدار دهد. کاپولا حتی فراتر از حرفهای سیاسی رفته و انسان را رو به زوال میبیند و نسبت به آینده بشریت نگران است. البته او در فیلمش خوشبین است که بالاخره بشر راه رهایی را خواهد یافت و این عشق است که انسان را از این منجلاب رها خواهد کرد.
ترجیح میدهم در پایان نقد و بررسی فیلم «مگالوپلیس» همان حرفهای پایانی سزار خطاب به مردم را بازگو کنم تا وداع ما عاشقان سینما با کاپولا با همان جملاتی باشد که خودش دوست داشته به ما گوشزد کند:
انسان؛ به چی میگن؟! ازش چی میدونیم؟ از خدایانش چی؟! از آزادی، عشق، مهربانی، ذهن، مرگ، تقدیر. تقدیر. من نگران جایگاهم در تاریخ نیستم. اونچه که بابتش نگرانم زمان، آگاهی و شهامته. ولی آیا زمان چیزی جز خطی منحنی از گذشته و آینده است که اطراف ما رو احاطه کرده؟ آیا آگاهی چیزی فراتر از فوران روح از درون خودشه؟ و آیا شهامت چیزی جز آغاز گفتمانی حیاتیه؟ ما باید درباره مسیر آینده بحثی جامع و اساسی داشته باشیم. باید تک تک آدمهای دنیا در این بحث شریک باشند. بدهی رو از بین ببرید. دنیا رو از محلههای فقیرنشین پاک کنید که خانوادههای ثروتمند شما رو به زندگی در اونجا سوق دادند! شما با این حق انتخاب به دنیا آمدید که هر کسی که میخواید باشید و باید انتخاب کنید. نذارید آیندگان بگن ما خودمون رو در حد جانورانی وحشی و بیمغز که مایه ننگ بودند تنزل دادیم. انسان به درستی به عنوان معجزهای خارقالعاده شناخته میشه. معجزهای مورد تحسین تمام جانداران دیگه! ما از جنس آرزوها و رویاهایمان هستیم. مادر طبیعت به ما نبوغی داد تا آیندهای به شدت زیبا رو ببینیم و نباید به این سادگیها از کنارش بگذریم. دروازههای مگالوپلیس باز شده! برید و بدونید که نسل بشر از این نقطه عطف به عقب برنمیگرده!
فیلم «مگالوپلیس» آخرین اثر فرانسیس فورد کاپولای بزرگ است که پس از ۶ دهه فعالیت در عرصه سینما و ساخت فیلمهای ماندگاری مثل سهگانه «پدرخوانده» سعی داشته که حرفهای شخصی خودش را به مخاطب بزند. متأسفانه با فیلمی بسیار آشفته و ضعیف روبهرو هستیم که نتوانسته به سینما تبدیل شود. اما در همین حال «مگالوپلیس» اثری قابل احترام از فیلمسازی قابل احترام است که دغدغهمندی او و عشقش نسبت به سینما در سن ۸۵ سالگی، قابل ستایش است.
نمره نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
source