دارم با خود میاندیشم که چگونه قلم بر صفحه بسپارم تا این واژهها از سطحی عادی فراتر روند، از مرزِ خبری که بهانهی نوشتن شد، عبور کنند، و در افقِ اندیشه جا بگیرند
دربارهی تتلو مینویسم. نه، درباره تتلو نه ، به بهانه تتلو. دربارهی حکم اعدامش. نه از سرِ دفاع از اوست، نه التماسِ بخششیِ، که خود میدانم در این سرزمین، سزاوارتر از او برای بخشیده شدن، بسی بود و کسی نگفت. از این بهانه، شاید راهی برای فردایی که میتوان مهربانتر با کوچک و بزرگ این سرزمین بود، گشوده شود.
نه من با او همنشینیای داشتهام، نه در هیچ فرودگاهی، دیدار تدارک دیدهام. نه در پیِ ردپایِ کسانی بودهام که او را بر اریکه شهرت و سماجت و جسارت نشاندند و بر طغیانش دامن زدند—هرچند گناهِ آنان نیز کمتر نیست—. قرارهم نیست درانتخاباتی شرکت کنم. هدف، بیان دغدغه است. فرصتش امروز مهیا بود و چه بسا بسیار هم دیر شده است و می شد درباره بسیاری، این حرف را زد.
امروز، او فقط بهانهاست. بهانهای برای پرداختن به دغدغهای که در سکوت نگنجید. شاید فردا، دری دیگری بگشاید.
ولی مگس در عرصه سیمرغ مانده است
بیآنکه از جرمِ اشاعهی فحشا و فساد سخنی بگویم یا قربانیانِ گفتار و کردارش را نادیده انگارم—که خود و جامعهام را زخمخوردهی همین فجایع میدانم و همچون آنان، داغدارم—میخواهم از روزنهای دیگر به آن اتهامِ «سب النبی» بنگرم. از زاویهای که دو نامِ ناسازگار را در کنار هم مینشاند و ترکیبی «ناسازگار» میسازد که همین ترکیب ناسازگار نیز، هم نامتجانس و هم ناگوار است و بهتر که شکل نگیرد.
اجازه بدهید با چشمانی گشوده تر از این پنجره بنگرم: مگس را به حریمِ سیمرغ راهی نبود…، اما جهانِ واژهها چه قدرتی دارد! آنقدر این دو نامِ ناساز را به هم پیوند زدیم که در ذهنِ مردم، هر بار که سیمرغی به پرواز درآمد، سایهی مگسی نیز بر بالِ خیال نشست.
بگذار حقیقتی را بگویم که سودش بیش از هر چیزی برای خودِ حقیقت است: این تتلو و هرزهدراییهایش آنقدر حقیرند که حتی در تضاد با نام بزرگ پیامبر هم نمیتوانند قرار بگیرند…
در برابرِ این جرم اهانت، شاید بتوان قاعده را شکست. شاید بتوان سیمرغ را تنها گذاشت، بیآنکه مگس را به حریمِ قدسیاش راه دهیم. —چنانکه آن روزنامهنگار گفت—”بر او حرجی نیست” ما را هم که این اعدام فرجی نیست. فرج در نگاه دیگری به داستان است.
من از جای دیگری از داستان برایتان میگویم. حرفم را بر این پرسش بنا میکنم: اگر امروز پیامبر (ص) بود، در برابر اهانت تتلو چه میکرد؟

این نوشته برای چیست؟
این نوشته، بازخوانی یک پرسش است، نه قضاوت. گاهی باید از خورشید پرسید که چگونه با ابرهای تیره همنشینی میکند و باز هم میدرخشد…؟
راستی، میدانی چرا حرف از مهربانی پیامبر میزنم؟ فکر میکنم مهربانی سختترین کار دنیاست. سختتر از حکم نوشتن، سختتر از سنگ پرتاب کردن، سختتر از سختگیری بر دیگران. مهربانی، این واژه غریبِ فراموششده، در لابهلای اوراق قانون گم شده است. اصلاً قانون عمدتاً مجازات میکند و از اصلاح چندان خبری نیست. قانون بد هم که جای خود را دارد.
این سرود، نه تبرئه است و نه محکومیت. فقط پرسشی است از آینه تاریخ: آیا اعدام، از مهربانی پیامبر برندهتر است؟ باران مهربانی پیامبر جاری است، او ما انگار امروز، چترهایمان را باز کردهایم تا قطرات رحمت را نگیریم…
این روایت، نه حکم است و نه عفو. فقط نجوایی است با تاریخ: آیا کشتن یک دیوانه، خردمندی میآورد؟ اعدام مجنونی، پایان جنون است؟
کاش در آخرین اتاق محکمه، قاضی به یاد آن روز بیفتد که مرد رحمت، دست بخشش را بلند کرد بر فرق سنگ اندازان… پیامبر را مجنون خواندند، اما او دعای هدایت میخواند. روزی که آن پیرزن، مثل همیشه نیامد تا زباله روی سر پیامبر بریزد، سراغش را گرفت و از حالش پرسید. آن پیرزن که هر روز زباله بر سر پیامبر میریخت. و روزی که نیامد، پیامبر به جستجویش شتافت. نگران حالش بود.
مشرکان مکه را ــ بااینکه میشناخت ــ پذیرفت و گفت: «آزادید.»
حالا انگشت اشاره میتواند روی حکم اعدام بلرزد…
اصلاً از هابیل تا آخرین شهید و امروز، یک پرسش باقی است: «چرا عدالت همیشه به خون میگراید؟»
پیامبر ما که یاد داده بود؛ کشتن، اولین جمله کتاب خرد نیست» … سادهترین راه است. سختترین راهش هم مهر ورزیدن و گذشتن و اصلاح کردن است.
ما هنوز در کودکی تاریخیم، با خشمهای مقدس شده و حکمهای تند و تیز…
این نوشته، تبرئهگر گناه نیست. فقط یادآوری است: مهربانی، سختترین و زیباترینِ عدالت است.
ما ـ میخواهیم این مزاحم را با چکش اعدام خرد کنیم، غافل از اینکه پیامبر رحمت، حتی با کوههای کینه؛ با آفتاب بخشش روبهرو شد… ذوب هم می کرد.
نوبت شماست آقای قاضی
معمای دیگر تاریخ… در دادگاه زمان، یک پرسش باقی است: آیا اعدام یک تتلوست که، عظمت محمد (ص)، پیامبر مهر را ثابت میکند؟ یا فقط نشانهای است از ضعف ما در تحمل بار اصلاح و هدایت و گذشت؟» اگر او خود بود، کدام ماموریت را بر دوش ما می گذاشت.
حالا تو میتوانی تصمیم بگیری آقای قاضی، که ویرگول ها از امروز تا به بعد، کجای جمله بیاوری تا معنای تازه ای شکل بگیرد. معنای تازه برای همه آنها که در برابر شما خواهند ایستاد و حرف خواهند زد. نوبت شماست و حکمی که با یک ویرگول، می تواند حرف تازه ای باشد؛
«بخشش لازم نیست اعدامش کنید».
*دبیر اجتماعی تابناک
source