فیلم Arthur the King در ژانر درام و ماجراجویی توسط کمپانی فیلمسازی Lionsgate براساس داستانی واقعی ساخته شده است.
کارگردانی این فیلم برعهده سایمون سلان جونز است و مارک والبرگ در نقش مایکل لیندنورد بازی میکند. این فیلم با بودجه ۱۹ میلیون دلاری به روی پرده سینما رفت و در نهایت با فروشی ۴۰ میلیون دلاری سالنهای سینما را ترک کرد.
فیلم Arthur the King با نمایش لحظاتی از «مسابقات ماجراجویانه قهرمانی جهان ۲۰۱۵ کاستاریکا» Adventure World) Racing Championship 2015) آغاز میشود و ما با کاراکتر اصلی (مایکل) آشنا میشویم. مایکل مردی یکدنده و خودسر است که به اعضای دیگر گروهش امر و نهی میکند تا حتما نقشه او را پیش ببرند. اما در نهایت نقشه او به شکست میانجامد و تیم او حتی موفق به رسیدن به خط پایان هم نمیشود. یکی از اعضای گروه (لئو) که شهرت نسبتا خوبی در اینستاگرام دارد با پست کردن صحنه شکست مایکل و تیم، آخرین تصویر را از سال ۲۰۱۵ به جای میگذارد. مایکلی شکست خورده!
۳ سال میگذرد و وارد سال ۲۰۱۸ میلادی میشویم. حالا مایکل خانواده دارد و صاحب فرزند هم شده است. مکالماتی را بین او و همسرش و سپس پدرش شاهد هستیم. متوجه میشویم که مایکل عزمش را جزم کرده تا در مسابقات ۲۰۱۸ در کشور جمهوری دومینیکن شرکت کند و به هیچ چیز به جز برندهشدن در این مسابقه راضی نخواهد بود. او به دنبال اسپانسر میرود و سپس تیمی ۴ نفره را از افراد حرفهای و کاربلد تشکیل میدهد. حال او به سراغ این ماراتن میرود و در ادامه فیلم شاهد این مسابقه، اتفاقات حین آن و آشنایی مایکل با یک سگ متفاوت میشویم.
همان طور که از داستان پیداست، Arthur the King داستانی کلیشهای دارد. مردی که در گذشته شکست خورده است و اکنون پس از سالها عزمش را جزم کرده تا در این مسابقات پیروز شود و با سختیهای مسیر روبهرو است. چنین پیرنگی را بارها در فیلمهای انگیزشی تماشا کردیم. بنابراین قرار نیست با داستانی نو و متمایز روبهرو شویم و اتفاقا با داستانی کاملا کلیشهای (در کل روند ۱۰۰ دقیقه) طرف هستیم. اما اینجاست که فرق فیلمسازی سرگرمیساز با فیلمسازی کارنابلد مشخص میشود. سایمون سلان جونز این فیلم را براساس کتابی به نام «آرتور: سگی که برای یافتن خانه از جنگل گذر کرد» به نویسندگی مایکل لیندنرد به تصویر کشیده است. سلان جونز بیش از ۳ دهه است که در عرصه فیلم و سریالسازی فعالیت دارد. اصولا او مرد تلویزیون بوده است و از دهه ۹۰ تا چند سال پیش همواره مشغول ساخت فیلمهای تلویزیونی و سریال بوده است. در این بین آثار قابل توجهی مثل See ، Jessica Jones ، Generation Kill ، The Queen’s Sister هم به چشم میخورد. بنابراین سلان جونز ۶۱ ساله مردی با تجربه است که سالهای سال در این حوزه فعالیت داشته است. از سال گذشته او به عرصه سینما هم ورود کرد و فیلم The Family Plan را با نقش آفرینی مارک والبرگ و میشل موناهن ساخت. حال در ادامه به این موضوع خواهم پرداخت که چگونه سایمون سلان جونز و تیمش، با استفاده از کلیشهها توانستهاند داستانی جذاب و درگیرکننده را به تصویر بکشند که در نهایت بیننده با خشنودی از این فیلم یاد خواهد کرد.
همواره در نقد و بررسیها اشاره کردم که از مهمترین ارکان سینما فیلمنامه و در راس آن شخصیت پردازیِ درست است. در این فیلم از همان دقایق ابتدایی شخصیت مایکل برای ما ساخته میشود و علیرغم تمام کلیشههایی که در کاراکتر او دیده میشود؛ ما به سادگی او را میپذیریم و با او همراه میشویم. در این بین نمیتوان از نقش آفرینی خوب مارک والبرگ گذشت. والبرگ که سابقه نامزدی اسکار هم در کارنامه خود دارد؛ در این فیلم نقش آفرینی خوبی ارائه کرده است و بدون شک یکی از پایههای مهم موفقیت فیلم بوده است. او به خوبی توانسته ورزشکاری با انگیزه و درونگرا را به تصویر بکشد.
با توجه به این شخصیت پردازی درست، فیلم در ادامه به سراغ ماجراجویی او و تشکیل تیم میپردازد. نکته خوب ماجرا این است که هر ۳ نفر هم تیمیهای او لئو (با نقش آفرینی سیمو لیو)، اولیویا (با نقش آفرینی ناتالی امانوئل) و چیک (با نقش آفرینی علی سلیمان) به طرز قابل قبولی برای بیننده ساخته میشوند و بنابراین کنش و واکنشهای این تیم ۴ نفره در طول داستان برای بیننده جذاب است. این موضوع مهمترین گام درست فیلم است و سازندگان به سادگی موفق به انجام این کار شدهاند. هر یک در سکانسی کوتاه به بیننده معرفی شدهاند و انگیزه آنها برای بیننده مشخص شده است.
یکی دیگر از نکاتی که حائز اهمیت است بحث مسابقه و نمایش دادن آن است. هر چه که هست این ورزشکاران قرار است درگیر مارتنی سنگین و نفسگیر شوند که حتی جان آنها هم در خطر است. این مسابقه در طول فیلم هم به شکلی قابل قبول نمایش داده شده است. یکی از بهترین سکانسهای فیلم بدون شک سکانسی است که این ۴ نفر قصد دارند با استفاده از قلاب از این طرف درّه به آن طرف آن برسند. از آنجایی که شخصیت پردازی قابل قبولی انجام شده است و به کمک نقش آفرینی قابل قبول و خوب بازیگران، سرنوشت کاراکترها برای مخاطب مهم است. آن صحنه با کارگردانی خوب و فیلمبرداری جذاب تعلیق درست و حسابی میسازد و ضربان قلب مخاطب را بالا میبرد. در طول فیلم هم صحنههای بالارفتن از کوه، قایقرانی، پیادهرویهای طاقت فرسا در جنگل وجود دارند و Arthur the King توانسته تصویری قابل قبول از این ماراتن به بیننده ارائه بدهد.
سوژه اصلی فیلم Arthur the King نه ماراتن و مسابقه است و نه زندگی شخصی مایکل، بلکه سگی به نام آرتور است که عنوان فیلم هم برآمده از همین است. فیلمهای متعددی در سالیان اخیر تماشا کردهایم که به سوژه سگ و ارتباط صمیمانه آن با انسان پرداختهاند. فیلم Hachi: A Dog’s Tale (2009) و Togo (2019) جزو نمونههای تماشایی و مشهور هستند که کاملا احساسات مخاطب را درگیر میکردند. این سوژه به تازگی و در فیلم Rescued By Ruby (2022) هم به کار رفته بود. حال در ادامه به این خواهیم پرداخت که این فیلم چقدر در ساخت کاراکتر یک سگ و ارتباط میان او و مایکل موفق بوده.
از همان ابتدای فیلم، پلانهایی از سگهای ولگرد کشور جمهوری دومینیکن نمایش داده شده است که اولین آشنایی ما با سگ اصلی (آرتور) را رقم میزند. اما بدون تعارف شخصیت آرتور برای ما به درستی جا نمیافتد و هرگاه فیلم به سراغ او میرود و از ماجراجویی مایکل دور میشود با کمی دافعه پیش روی اثر قرار میگیریم. دلیلش هم ساده است چرا که نکته درستی از آرتور (پیش از آشنایی با مایکل) به ما نمایش داده نمیشود. صرفا تعقیب و گریز او از سگهای ولگرد دیگر را مشاهده میکنیم که کار خاصی در شخصیت پردازی آرتور انجام نمیدهد. اما نکته مثبت این است که سگی که مقابل دوربین قرار گرفته است اکت (!) خوبی داشته است و ما را به خود نزدیک میکند. در لحظاتی که او غذا میخورد، جان لئو را نجات میدهد و در اوج آن، جایی که آرتور در حال غرق شدن است، بیننده به شدت با او همراه است و علت اصلی نوع نگاه و مظلومیت او است که از طریق بازیگرفتن درست از سگ میسّر شده است. بنابراین میتوان گفت سایمن سلان جونز توانسته با بازیگردانی خوب، ضعف فیلمنامه را جبران کند و در نهایت سگی را بسازد که بیننده او را دوست دارد و سرنوشتش برای او حائز اهمیت است. این را احتمالا هر بینندهای با رجوع به حسّ و حال خودش در پایان بندی فیلم بهتر میتواند درک کند.
البته فیلم Arthur the King همه چیز را در حدی قابل قبول دارد و هیچ چیز در آن بینقص نیست. در شخصیتپردازی، واضحا شخصیت همسر (با نقش آفرینی ژولیت ریلنس) و پدر (با نقش آفرینی پل گویلفویل) به شدت سطحی هستند و هیچ عمقی ندارند و تنها برای تکمیل شخصیت پردازی مایکل در ابتدای قصه مورد استفاده قرار گرفتهاند. یا صحنه اسپانسرینگ مایکل به شدت کلیشهای است.
یکی از نقاط قوت فیلم، ریتم و ضرباهنگ خوب داستان است که شما را از همان ابتدا تا انتها درگیر میکند و از نفس نمیافتد. موسیقی متن کوین میتلی که در فیلم Family Plan هم با سلان جونز همکاری داشته، کارکرد مثبتی در فیلم دارد و به حفظ ریتم و ساخت فضا کمک میکند.
در پایان باید گفت فیلم Arthur the King فیلمی سرگرمکننده است که به عنوان یک سرگرمی جذاب خانوادگی ارزش تماشا را دارد. سایمون سلان جونز در دومین تجربه خود در ساخت فیلم بلند سینمایی، با استفاده درست از کلیشهها توانسته فیلمی را مقابل چشم مخاطب قرار دهد که هم ورزشی و ماجراجویانه باشد و هم حاوی درام باشد.
نمره: ۶.۵ از ۱۰
source